آگاه کردن، دعوت کردن، خبر دادن، اطلاع دادن، برای مثال چو گل بر مرز کوهستان گذر کرد / نسیمش مرزبانان را خبر کرد (نظامی۲ - ۱۵۵)، قناعت توانگر کند مرد را / خبر کن حریص جهانگرد را (سعدی۱ - ۱۴۵)
آگاه کردن، دعوت کردن، خبر دادن، اطلاع دادن، برای مِثال چو گل بر مرز کوهستان گذر کرد / نسیمش مرزبانان را خبر کرد (نظامی۲ - ۱۵۵)، قناعت توانگر کند مرد را / خبر کن حریص جهانگرد را (سعدی۱ - ۱۴۵)
در هم ریختن آشفتن، گولاندن، تباهاندن درهم آمیخته کردن آشفته کردن: سلجوقیان بعد از شکست خصمان... جمله دیار خراسان آشفته و مخبط کردند، تباه کردن، پریشان عقل کردن
در هم ریختن آشفتن، گولاندن، تباهاندن درهم آمیخته کردن آشفته کردن: سلجوقیان بعد از شکست خصمان... جمله دیار خراسان آشفته و مخبط کردند، تباه کردن، پریشان عقل کردن